روزی تو خواهی آمد ...
خیره به راه میمانم و از تو مینویسم .
از تو که در راهی و خواهی آمد از تو که مسافر آَشنای تمام جاده های غریبی . از تو که انعکاس چشمهای خیره ای و از تو که التیام بخش تمام قلبهای شکسته ای . آری شاید باورت نشود .
اما بدان که امید آمدنت دست نوازشی است برتن خسته ساحل وامید پابوست مستی گلهای نرگس و باز بدان که وسعت مهربانیت مرهمی است بر قلبهای خسته. تو میایی که پایان انتطار بی پایانت باشی .
میآیی که مسافر تمام جا ده های بی مسافر باشیو باز میایی که قرار دلهای بی قرارت باشی . آری کاش میشد که وقت آمدنت آسمان نگاهت باشم .
و ای کاش میشد که وسعت چشمهاهی منتظرم جاده ای برای قدم های تو باشد.با وجود همه ی سختی هایش منتظرت میمانم. منتظرت میمانم،مانند ابری که از انتظارت میگرید و مانند امواج دریایی که از بی قراریشان خود را به تن خسته سنگهای ساحل میکوبند. راستی از کدام غریبهمیتوان پرسید که با غریبیت آشنا نباشد و از کدام رود میتوان پرسید که از اننتظارت نخشکیده باشد.با این حال بدان که همه تو را میخوانند . بدان که تو را میخوانند ، تا بیایی و امیدی بر ناامیدی ها باشی و جوابی بر بی جوابی ها و در مانی بر همه درد های بی درمان . بگذار برایت از آن روز بگویم .
از آن روزی که دیگر پرنده ای بی بال نخواهد بود . از آن روز ی که دیگر هیچ عاشقی سر به زانو نخواهد نشست و از آن روزی که هیچ دریایی خروشان نخواهد بود. انتظارت شیرین است وقتی که جنسش از جنس آمدن باشد و آمدنت شیرینتر وقتی که از جنس عشق باشد . باشد که آن روز تمام گلدسته های عشق را نثار وجود سبزت کنم، و تمام چشمهای منتظر را جاده ای برای قدمهایت . به امید آمدنت خیره به راه میمانم . خیره به راه میمانم ، تا چون خورشیدی ، طلوع چشمهایم باشی و حقیقتی باشی که همه ی حقیقتها در حقیقت تو باشند و همه ی آمدن ها در انتظار آمدن تو.
به امید آن روز که خواهی آمد.

زنده ترین روزهای زندگی یک مرد، آن روزهایی است که در مبارزه میگذراند.